چقد از این کلمه دور و سرد...نفرت دارم حتی وقتی به طور ساده به گوشم میخورن بازم حالم از شنیدنشون بهم میخوره.دارم با درد دلم میسوزم و میسازم.خدا میداند که این روزها چطور برام سخت میگذرد.خدا تو خودت که شاهدی من چیا کشیدم،تو که از حال و روز من خبر داری،مگه نه اینکه تو بزرگ همه مایی پس من چرا به این روز افتادم.یه زمانی به خاطر بی عقلیم الانم به خاطر نگاههای سرد و بی توجهش دارم میسوزم.خودت کمکم کن اگر از دستانت دری باز بر می آید به رویم باز کن،تو بزرگی و گره گشای مشکلات،منو تو این راه سخت تنها نزار خدا التماست میکنم.خسته ام از دنیات خدا دستانم را پس نزن.